هلیاهلیا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

هلیا عشق مامان و بابا

واکسن 18 ماهگی

دخترم عزیزم روز چهار شنبه واکسن ١٨ماهگیتو زدیم.اخییییییییییییییییییییییییییییییییییی.بمیرم الهی خیلی درد  کشیدی. دستت خیلی درد میکرد تمام روز دستتو گرفته بودی گریه میکردی. شبم که تا صبح بالا سرت نشسته بودم مدام پاشویه میکردم ,اخه تبت خیلی بالا بود.امروز خدا رو شکر بهتر بودی. از صبح رفته بودیم باغ بازی کردی.اونقدر خسته شده بودی موقع بر گشتن خوابت برد .منم بعد از مدتها یه وقتی پیدا کردم به وبلاگت سری بزنم.این روزا خیلی کمر دردو پا درد دارم فکر میکنم از وزن زیادم.دوستت دارم دخترم .تو جوجه کوچولوی مامانی.از اینکه تمام وقتمو با تو میگذرونم خدا رو شکر میکنم ,هر چند بعضی وقتا اعصابم خورد میشه ,حوصله ندارم ولی اینو بدون خیلی دوستت دارم و خدارو ...
29 شهريور 1392

یه روز پر غم

خدایا به حق مهربان بودنت همه بچه ها رو واسه پدر مادراشون حفظ کن و پدر مادرا رو هم برا بچه ها. دیروز یه غم بزرگی رو سینم سنگینی می کرد واقعا یادم که می افته چشمام پر اشک میشه. دخترم ,قرار بود ٣ هفته دیگه  نی نی کوچولو ی خاله سحر به دنیا بیاد تا با تو همبازی بشه ولی متاسفانه دیروز نی نی کوچولو پر کشید رفت پیش خدای مهربون.خیلی ناراحتم همه غصه میخورن ,اخه ارین کوچولو رو هممون دوست داشتیم حتی با اینکه هنوز به دنیا نیومده بود . مصلحت خدا این بوده که ارین کوچولوی ما جزو فرشته های اسمونی بشه. خداوندا امید داریم به لطف و بخشش تو .خدا گر زحکمت ببندد دری         به رحمت گشاید در دیگری دخترم ...
1 شهريور 1392
1